پيدايش جنبش صهيونيسم؛ روند تاريخي گذار از صهيونيسم فرهنگي به صهيونيسم سياسي (2)
پيدايش جنبش صهيونيسم؛ روند تاريخي گذار از صهيونيسم فرهنگي به صهيونيسم سياسي (2)
چهار. اعتقاد به سرزمين موعود
روشن نيست چگونه چنين عقيده اي سبب ايجاد جنبش سياسي و در ادامه آن، شكل گيري دولت ملي يهودي در اسرائيل شد.
سياستمداراني كه تصرف خاورميانه را خواب مي ديدند با بهره گيري از گزاره «فلسطين، سرزمين موعود ماست» اعتقاد به داشتن سرزمين موعود را در جنبش صهيونيسم فربه ساختند. اين وضعيت نيز بمعناي تصرف در باورهاي ديني است كه سياستمداران يهودي براي رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده خود، از آن سود مي برند. به همين دليل با استناد به بعضي آيات كتاب عهد عتيق كوشيدند تاسيس اسرائيل را تحقق وعده الهي به يهوديان، تفسير و توجيه كنند. براي نمونه، هرتزل در كتاب دولت يهود همين تفسير را از بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين پروراند.
اين استدلال براساس چند آيه از تورات استوار است كه خطاب به حضرت ابراهيم و يعقوب گفته شده است. درباره فلسطين خداوند اولين وعده را در ششم «نابلس» به حضرت ابراهيم داده است. در اين آيه، به ابراهيم وعده داده شده است كه «به ذريت تو اين زمين را مي بخشم».(1) در بخش ديگري از تورات نيز آمده است: «اين زمين را نهر مصر تا به نهر عظيم يعني فرات به نسل تو بخشيده ام».(2) بايد دانست بيان آيات عهد عتيق نمي رساند كه فرزندان ابراهيم در يهود منحصر شوند، بلكه تمامي اعراب را نيز در بر مي گيرد كه فرزندان اسماعيل، فرزند ابراهيم هستند. بنابراين، تمركز بر آيات عهد عتيق، استفاده ولتري هرتزل و ديگر پيشگامان جنبش صهيونيسم از آموزه هاي ديني است. ولتر با اينكه دين را رد مي كرد، به دليل كاركرد دين، هميشه به آن متوسل مي شد.
پنج. برگزيدگي ملت يهود
خودبرتربيني ملت يهود نه تنها سبب شده انديشه «برگزيدگي ملت يهود» پديد آيد، بلكه بسياري از باورهاي ديني يهود نيز با توجه به اين اصل رواني تفسير مي شود. «چهره هاي سرشناس يهود، خود اذعان دارند كه ادعاي برتري قوم يهود، نشئت گرفته از حس خودخواهي اين طايفه است. زيگموند فرويد، روانكاو مشهور اتريشي[كه يهودي بود] مي گفت: خودخواهي يهوديان سبب شد تا به اين اصل چنگ زنند كه قوم برگزيده خدا هستند و چون بدبختيها و شكستهاي پي در پي به آنها روكرد، به اين خيال، خود را قانع ساختند كه آنها گناهكار بوده اند و گناهشان موجب شد كه خدا آنها را كيفر دهد».(5)
گفته هاي موجود در كتاب تلمود اين ايده را به خوبي روشن مي سازد كه اكنون آنها را برمي شماريم:
2. ارواح يهود از ارواح ديگران افضل است، زيرا ارواح يهود، جزو خداوند است. همچنان كه فرزند جزو پدرش است. روح يهود نزد خدا عزيزتر است؛ زيرا ارواح ديگران، شيطاني و مانند ارواح حيوانات است. نطفه غيريهودي، مثل نطفه بقيه حيوانات است؛
3. بهشت، مخصوص يهود است و هيچ كس به جز آنها داخل آن نمي شود، ولي جهنم، جايگاه مسيحيان و مسلمانان است؛
4. مسيح پيامبر نيامده است و تا حكم«اشراء»(غير يهود)(6) منقرض نشود، ظهور نخواهد كرد و آنگاه كه او بيايد، از زمين، خمير نان و لباس پشمي مي رويد. در اين هنگام، سلطه و پادشاهي يهود بازمي گردد و تمام ملتها مسيح را خدمت خواهند كرد. در آن زمان، هر فرد يهودي، 2800برده و غلام خواهد داشت؛
5. بر يهود لازم است كه املاك ديگران را خريداري كند تا آنها صاحب ملك نباشند و هميشه سلطه اقتصادي براي يهود باشد؛
6. كشتن مسيحي از واجبات مذهبي ماست و پيمان بستن با او، يهودي را ملزم به اداي دين نمي كند؛
7. يسوع ناصري كه ادعاي پيامبري كرده و نصارا فريبش را خوردند،
با مادرش مريم، كه او را از مردي بنام «باندار» به زنا آورده بود در آتش دوزخ مي سوزند؛
8. سگ از غيريهودي، افضل است؛ زيرا در اعياد بايد به سگ نان و گوشت داد، ولي نان دادن به اجنبي حرام است؛
9. بيگانگان براي خدمت كردن به يهود به صورت انسان خلق شده اند؛
10. هرمسيحي كه يهودي نشود، بت پرست و دشمن خدا خواهد بود؛
11. از عدالت خارج است كه انسان بر غير از يهود كوچكترين ترحمي روا دارد؛
12. غيريهودي را هرچند صالح و نيكوكار باشد، بايد كشت. اگر يكي از بيگانگان را بكشيم، مثل اين است كه در راه خدا قرباني كرده ايم؛
13. ما ملت برگزيده خداونديم. خدا حيوانات انساني براي ما خلق كرده است؛ زيرا مي دانست ما به دوگونه حيوان نياز داريم؛ يكي، حيوانات بي شعور مانند بهايم و حيوانات غيرناطقه و ديگري، حيوانات ناطقه و باشعور مانند مسيحيان و مسلمانان و بوداييان براي آنكه بتوانيم از همه آنها سواري بگيريم، ما را در جهان پراكنده ساخته است. ما بايد دخترهاي زيبا و خوشگل را به ازدواج پادشاهان و وزيران و شخصيتهاي برجسته يهود درآوريم تا بوسيله آنها بر حكومتهاي جهان تسلط داشته باشيم.(7)
اشاره به ويژگيهاي انسان يهودي كه در متن چنين باورهايي رشدكرده است، ما را هرچه بيشتر به فهم ساختار روحي و رواني اين قوم نزديك مي كند. بطور كلي، سه ويژگي در يهوديان نمود بيشتري دارد كه عبارتنداز:
1. تعصب: تعصب ورزي يهوديان از انديشه خودبرتربيني و پاك دانستن خود از هر گناهي سرچشمه گرفته است تا جايي كه آنها نه تنها خود را نابغه مي پندارند، بلكه معتقدند امت برگزيده خداوند هستند.
2. عزلت و انزواطلبي: عزلت گزيني، انزواطلبي احساس مظلوميت، ويژگي ديگري براي شخصيت انسان اسرائيلي است. اين ويژگي، يهوديان را واداشته است تا در قالب نابغه، صاحبان مذاهب و افكار و كاشفان اختراعها و تكنولوژي ظهور كنند و به جبران كمبودهاي گذشته بپردازند.
3. پيمان شكني: اين صفت از ويژگيهاي برجسته ملت يهود است. در بيشتر كتابهاي آسماني، بويژه قرآن كريم به اين نكته اشاره شده است و شواهد تاريخي نيز بر آن صحه مي گذارد.
اگر به ساختار آموزشي اسرائيل به مثابه معرف هويت يهودي بنگريم، متوجه مي شويم برنامه هاي تربيتي در مراحل مختلف آموزشي يهوديان از سه عامل سرچشمه مي گيرد:
نخست، خصلت، ماهيت، ارزشها، اهداف و شرايط اقتصادي و اجتماعي جامعه صهيونيست و بلندپروازيها و طرحهاي توسعه فراگير؛
دوم، ويژگيهاي روحي و ضروريات رشد دانش آموختگان صهيونيست؛
سوم، گرايشهاي تربيتي معاصر.(8)
بطور كلي، مي توان گفت نوع انسان شناسي مطرح در مكتب يهود كاملا بدبينانه است و بي اعتمادي، فريب دادن ديگران و ضرورت چيره شدن بر ديگران از اصول اصلي و طبيعي است كه در ذات و جوهر انسانها وجود دارد. در اين نگرش، «شمار انسانهايي كه داراي غرايز بد و شيطاني هستند، بر شمار كساني كه داراي غرايز خوب هستند، پيشي مي گيرد. از اينرو، براي آنكه بتوان بر انسانها حكومت كرد، بايد به اعمال زور، خشونت و ترور توسل جست. هرانساني مي خواهد ديكتاتور بشود، زور بگويد و اگر بتواند رفاه و خوشبختي مردم را فداي خواسته ها و آمال خود گرداند».(9)
ب) رهيافت برون جنبشي و مطابق با قواعد بازي و ساختار نظام بين الملل
در اين رهيافت، از شكل گيري و ماهيت جنبش صهيونيسم با توجه به قواعد بازي نظام بين الملل و خواست قدرتهاي بزرگ بحث مي شود.
ازاين نظر، صهيونيسم مولود دوران تحول و انتقال سرمايه داري غرب به مرحله امپرياليسم است. در اين دوره، همه قدرتهاي بزرگ براي تامين منافع استعماري خود، فعالانه در پي يافتن جاي پاي محكمي در خاورميانه بودند. براي دستيابي به اين هدف، نخستين بار، ناپلئون بناپارت كه امپراطور فرانسه بود، كوشيد همكاري يهوديان را برضد امپراطوري عثماني جلب كند كه ناكام ماند. سپس بيسمارك، صدراعظم سابق آلمان براي پاسداري از خط راه آهني كه قرار بود از برن در آلمان به بغداد كشيده شود، يهوديان را جذب كرد و بكار گرفت. سرانجام، بريتانيا با تشويق يهوديان اروپاي شرقي، روسيه و غرب براي مهاجرت به فلسطين، به آرزوي ديرينه اش، يعني خلق انديشه صهيونيسم و تشكيل دولت يهودي حافظ منافع بريتانيا در خاورميانه دست يافت.
«بر اثر فشارهاي رو به فزوني ايالات متحده آمريكا و بلوك غرب كه متفقين در جنگ جهاني اول از آن تشكيل شدند، جيمزبالفور، وزير خارجه انگليس در سال 1917م. بيانيه شوم خود را كه خواستار تشكيل يك سرزمين يهودي در بخشهايي از فلسطين بود، صادر كرد تا با ابزاري راهبردي براي حمايت از كانال سوئز و جاده هند و پايگاه مستحكم امپرياليست در منطقه عربي باشد. در آن زمان، هري ترومن، رئيس جمهور وقت امريكا مسئوليت اجراي اين بيانيه را برعهده گرفت. اين مسئله در سايه توطئه بين المللي و تسليم كشورهاي عربي ادامه يافت تا اينكه بيست دومين كنگره صهيونيستي موسوم به بال در سوئيس در سال 1946م. برگزار شد و سپس بيانيه بالفور كه در سال 1942م. مطرح شده بود، مورد تاييد قرار گرفت».(10)
درباره تاييد قدرتهاي بزرگ استعماري، بويژه انگيس، در پديد آمدن صهيونيسم، سندهاي بسياري وجود دارد. روزنامه تايمز لندن در 1840م. اعتراف كرد كه پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين، از حمايت پنج قدرت بزرگ جهاني برخوردار است. سپس هرتزل فاش كرد كه «بازگشت به سرزمين پدرانمان، از بزرگترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرتهايي است كه در آسيا چيزي مي جويند». در اين ميان، انگليس گوي سبقت را از ديگر قدرتهاي اروپايي ربود و با ابداع انديشه صهيونيسم، زمينه تاسيس رژيم غاصب اسرائيل را فراهم آورد. به بيان ديگر، پس از منازعه طولاني ميان صهيونيستها، سرانجام صهيونيستهاي انگلوفيل كه جناح وابسته به وايزمن بودند، موفق شدند فلسطين- مكان مورد نظر انگليس- را به مثابه جايگاه نهايي يهوديان تثبيت كنند.
يهوديان تنها نامزد تشكيل دولتي حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژيك خاورميانه بودند؛ زيرا به عقيده لرد ارل شافتسبري هفتم كه صهيونيست مسيحي و از رجال سياسي بريتانيا بود، اسكان يهوديان در فلسطين، نه تنها براي انگلستان، بلكه براي سراسر دنياي متمدن(غرب) سودمند بود. هرتزل نيز معتقد بود يهوديان مي توانند حلال مشكل غرب در خاورميانه باشند. همچنين ماكس نوردو، از صهيونيستهاي معروف مي گفت: «ما فرهنگ اروپايي را همچنان حفظ خواهيم كرد. ما به اين فكر كه بايد آسيايي شويم، مي خنديم». پيشتر نيز يك كشيش مسيحي پيشنهاد كرده بود براي حفاظت از هندوستان زير سلطه انگليس، يهوديان بايد در فلسطين ساكن شوند. بهرحال، صهيونيستها خود را مشعل دار تمدن غرب مي دانند؛ تمدني كه در تلاش است دموكراسي را در خاورميانه حاكم كند.
به اين ترتيب درمي يابيم كه نيازهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي غرب، بويژه انگليس، موجب پديد آمدن جريان فكري صهيونيسم و اسكان يهوديان در فلسطين شد؛ جرياني كه با غيرديني (سياسي) كردن يهوديت، در پي تحقق و حفظ منافع استعماري قدرتهاي غربي در خاورميانه برآمد. اين در حالي است كه يهوديت ديندار به خودي خود نه تنها حافظ منافع غرب و مسيحيت نبود. بلكه براي غرب خطرآفرين نيز بود.(11) مشابه اين برداشت را در يادداشتهاي سياسي وايزمن مي توان مشاهده كرد، آنجا كه از نقش انگليس مبني بر حمايت همه جانبه از اسرائيل پرده برمي دارد و مي نويسد: «از آغاز شكل گيري حركت صهيونيسم، بريتانيا آن را در آغوش حمايت خود گرفت و تحقق اهداف آن را بر عهده خويش نهاد و موافت كرد كه فلسطين را در سال 1934م. پس از اخراج ساكنان عرب آن، تسليم يهوديان سازد. اگر شورشها و انقلابهاي پي در پي اعراب فلسطين نمي بود، به يقين، اين امر در زمان مقرر تحقق مي يافت».(12)
در رهيافت برون جنبشي، جنبش صهيونيسم و شكل گيري اسرائيل در خاورميانه، محصولي از مجموعه محصولات قاعده بازي نظام بين الملل در نظر گرفته مي شود. چون در عرصه نظام بين الملل، قواعد بازي را قدرتهاي بزرگ براساس منافع درازمدت و كوتاه مدت خود تنظيم مي كنند، طبيعي است كه رژيم صهيونيسم را نيز طرح واره جهاني(صهيونيسم جهاني) قدرت هاي بزرگ بدانيم و در باره آن متناسب با ماهيت اين قواعد بحث كنيم. از اينرو، صهيونيسم ديگر پديده محلي و منطقه اي نيست، بلكه مقوله اي بين المللي است كه در انديشههاي امپرياليستي ريشه دارد. به همين دليل، بعضي نويسندگان، صهيونيست را متناسب با همين باور در قالب وسيعتري چنين تعريف مي كنند: «صهيونيسم جهاني، آن جمع يا گروه يا هرچيز ديگري [است] كه به دنبال برتري و سلطه طلبي در جهان هستند و از ابزارهاي مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي استفاده مي كنند كه نمونه هايي از آن را نيز داريم».(13)
بنابراين، فهم و مطالعه ماهيت صهيونيسم به فهم ماهيت نظام بين الملل و بسط و شرح قواعد حاكم بر رفتار بازيگران عرصه روابط بين الملل بستگي دارد و بسيار طبيعي مي نمايد كه ماهيت نظام بين الملل نيز به تعبير پولانزاس، يك ماهيت چند بعدي و مركب از جناحهاي طبقاتي باشد كه حداقل سه ساختار بنيادي را در آن مي توان مشاهده كرد. «امپرياليسم، پديده اي نيست كه بتوان آن را تنها به تحولات اقتصادي تقليل داد. امپرياليسم، پديده اي با دلالتهاي اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيك است».(14) از اينرو، تلاش مي كنيم
ماهيت نظام بين الملل و ماهيت جنبش صهيونيسم با دلالتهاي مختلف و با توجه به ابعاد سياسي، اقتصادي و ايدئولوژي آن ارزيابي شود.
مهمترين قاعده اي كه نظام بين الملل را شكل مي بخشد و به آن ماهيت مي دهد، قواعد رئاليستي است. اين قواعد براساس الگوهاي «قدرت محور» شكل مي گيرد و همه چيز را با محوريت قدرت توضيح مي دهد. تعامل واحدهاي سياسي و ميزان اثرگذاري كشورها در عرصه نظام بين الملل نيز متناسب با قدرت اكتسابي و غيراكتسابي واحدهاي سياسي صورت مي پذيرد و سنجيده مي شود. صاحبان اين رهيافت با اثرپذيري از منطق انديشمندان رئاليستي چون ماكياولي، هابز، مورگنتا و كسينجر، نظام بين الملل و عرصه هاي داخلي را در چارچوب قدرت توضيح مي دهند كه اين نوع نگاه، به پيشينه تاريخي جامعه غرب برمي گردد. «بنظر هاورد، ريشه هاي جنگ در گذر تاريخ اساسا تغيير نكرده است. درست همانطوري كه توسيديد، ريشه هاي جنگ پلوپونز را در افزايش قدرت آتن و وحشت اسپارت از اين امر مي دانست، برخي از ريشه هاي اصلي جنگ اول جهاني نيز در افزايش قدرت آلمان و هراس بريتانيا از اين بابت نهفته بود. به اعتقاد هاورد، بروز جنگ، نه اتفاقي و نه ناشي از عوامل عاطفي نيمه آگاهانه، بلكه حاصل سلطه افراطي عقلانيت تحليلي است».(15)
در اين منطق، اصول نظري و استراتژيهاي بكار رفته، با يك رابطه ديالكتيكي، با واقعيتهاي نظام بين الملل و غالبا جامعه غربي، بگونه اي تنظيم مي شود كه اين اصول را مي توان هم مخلوق واقعيتهاي آن جوامع و هم بوجود آورنده واقعيتها دانست. با وجود بي ارتباط دانستن عين و ذهن- آنگونه كه در مكتب واقع گرايان ادعا مي شود- از رابطه منطقي ميان سوژه و ابژه بصورت ديگري مي توان سخن به ميان آورد و رابطه آنها را در قالب تاثير متقابل سوژه و ابژه در نظر گرفت.
اينكه هابز، انسانها را گرگ يكديگر مي دانست، واقعيتي بود كه در نظام بين الملل و جامعه انگليس به چشم مي خورد. بنظر مي رسد چنين پنداري از انسان، پيش از اينكه مبتني بر ويژگيهاي ذاتي انسانها باشد، نوعي انسان شناسي است كه از واقعيتهاي تلخ روزگار، تجربه هاي بازيگران قدرت، عملكرد انسانها در بستر تاريخ و تجربه هاي شخصي هابز در جامعه آن روز انگليس اثر پذيرفته است. همچنين وقتي مورگنتا در مقام پدر واقع گرايان، سياست را مبتني بر شش قاعده مي داند، از آن روست كه وي با رهايي از قفس نامرئي آرمانها مي كوشد ساختارهاي اجتماعي و سياسي را آنگونه كه بايسته است، فهم كند و متناسب با الگوهاي موجود و به صورت انكارناپذيري بازتاب دهد. نظر مورگنتا در عين حال كه بازتاب دهنده واقعيتهاي جامعه غربي است، الگوسازي براي بازيگران قدرت در آينده نيز بشمار مي رود. اصول شش گانه مورگنتا به اين شرح است:
اصل اول- روابط سياسي، محكوم قواعد عيني هستند و چنين قواعدي از عمق سرشت بشر برمي خيزد و تغيير ناپذيرند. به ديگر سخن،قواعدي جبري در دنياي سياست وجود دارد كه بايد آنها را شناخت و سياست را مبتني بر آنها در نظر گرفت.
اصل دوم- مهمترين قاعده رفتاري دولتها و واحدهاي سياسي، كسب قدرت است. به همين دليل، روابط بين الملل هميشه با جنگ و نزاع همراه بوده است و خواهد بود.
اصل سوم- همه دولتها براي بقا در عرصه نظام بين الملل هدفي دارند و هيچ دولتي را نمي توان يافت كه براي اين كار سرمايه گذاري نكند.
اصل چهارم- اصول اخلاقي را بايد از صافي زمان و مكان عبور داد.
اصل پنجم- قواعد اخلاقي در نظام بين الملل با قواعد اخلاقي در داخل يك كشور تفاوت دارند.
اصل ششم- حوزه سياست از ديگر حوزه ها جداست و هر كدام قلمرو ويژه اي دارند.
اصول ياد شده بيانگر الگوهاي سياسي در عرصه نظام بين الملل است كه براساس آنها مي توان قواعد بازي روابط بين الملل را دريافت و رفتارهاي بازيگران را توجيه و پيش بيني كرد. برآيند اين اصول را در قالب سه الگوي معروف مورگنتا مي توان چنين صورت بندي كرد: «...هر خط مشي سياسي در پي حفظ قدرت، افزايش قدرت و يا نمايش قدرت است».(16) اين سه قاعده را در سياست گذاريهاي كلان قدرتهاي بزرگ، بويژه انگليس بخوبي مي توان مشاهده كرد. سياست امپرياليستي كه يكي از اين سه اصل به حساب مي آيد، از جمله رويه هاي هميشگي انگليس است. به تعبير مورگنتا، «خاستگاه مفهوم «امپرياليسم» بريتانيا در خود بريتانياي كبير است. نخستين بار، محافظه كاران به رهبري ديزراييلي در مبارزات انتخاباتي 1874م. از اين اصطلاح استفاده كردند. ديزراييلي و بعدها جوزف چمبرلين و وينسون چرچيل مفهوم «امپرياليسم» را در مقابل آنچه محافظه كاران، «جهان وطني» و «بين الملل گرايي» ليبرالها مي ناميدند، بكار بردند. مهمترين نكات اين برنامه عبارتند از: حفظ وحدت و يكپارچگي بريتانياي كبير و مستملكات آن در امپراطوري واحد به مدد تعرفه هاي حمايتي؛ تخصيص سرزمينهاي استعماري آزاد به انگليسيها؛ ايجاد نيروي مسلح واحد؛ ركن نمايندگي مركزي در لندن».(17)
در قالب همين الگوها مي توان دريافت كه قدرتهاي بزرگ براي بقاي سياست استعماريشان در خاورميانه به سرمايه گذاري سياسي دست زدند كه شكل گيري اسرائيل و جنبش صهيونيسم، تجلي اين سرمايه گذاري بشمار مي آيد. «تاريخ نشان مي دهد كه كشورهاي فعال در صحنه بين المللي، پيوسته خود را تجهيز مي كنند تا بطور فعال در خشونت سازمان يافته به شكل جنگ مداخله كنند و يا خود را از آن برهانند».(18)
حضور صهيونيسم در خاورميانه نيز همان قاعده عيني است كه مورگنتا برآن تاكيد دارد؛ زيرا با وجود اسرائيل در اين منطقه، قدرتهاي بزرگ استعماري از طريق آن به خودياري و خودفربهي دست مي زنند و جنگ و نزاع در خاورميانه هميشگي مي نمايد.
مورگنتا اصول شش گانه را با پيش فرضهاي خاص بيان مي كند و در بعد انسان شناسي همانند توماس هابز، انسانها را ذاتا شرور مي داند و گروههاي انساني را جماعتهاي گرگ صفت معرفي مي كند. از اين نظر، جنگ در خاورميانه، طبيعي است و كشتار فلسطينيان نه تنها تقبيح نمي شود، بلكه با ملاحظات اخلاقي نيز قابل تامل نيست. برعكس، اگر احيانا صلح برقرار شود، وضعيت سوال برانگيز مي شود؛ زيرا در اين ديدگاه، سياست، هنري براي كسب قدرت، مانور قدرت و افزايش آن است. كشتار افراد غيرنظامي نيز مانور قدرت بشمار مي آيد كه هر واحد سياسي به دنبال آن است. براساس اين نظر، هرگونه خيرخواهي نسبت به ديگران، ممنوع اعلام ميشود؛ زيرا گرگ را خصلت گرگي بايد.
پي نوشت ها :
1. - عهد عتيق، باب دوازدهم، آيه 7.
2. - عهد عتيق، باب پانزدهم، آيه 18، به نقل از: حميد احمدي، ريشه هاي بحران در خاورميانه، ص12،
3. - احمد كريميان، يهود و صهيونيسم، ص187، به نقل از: ديويد ديوك، الصحوه: النفوذ اليهودي في الولايات المتحده الامريكيه.
4. - همان.
5. - همان، ص187، 188.
6. - بنظر مي رسد منظور از بين رفتن حكومت غير يهوديان پيش از ظهور مسيح باشد.
7. - سيدحسين نجفي يزدي، پروتكل دانشوران يهود، ترجمه بهرام محسن پور، ص16-23.
8. - مصطفي رجب، «سياستهاي صهيونيستي»،(روي خط اينترنت)، به نقل از: روزنامه الشرق چاپ قطر، 2003/7/14م. قابل دسترس در آدرس:www.bashgah.net.
9. - همان، ص34.
10. - محمود كعوش، «محنت فلسطينيان از روياي هرتزل تا آمدن شارون تروريست طي سالهاي 1897 تا2005م.»، (روي خط اينترنت)، مركز اطلاع رساني فلسطين، قابل دسترس در آدرس:www.Palestian.info
11. - ر.ك: مرتضي شيرودي، «چيستي صهيونيسم».
12. - احمد كريميان، يهود و صهيونيسم، ص407.
13. - سروش نژاد، «گفتمان2»، (روي خط اينترنت) قابل دسترس در آدرس:www.bashgah.net.
14. - جورج ريتزر، نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثي، ص231.
15. - جيمز دوئرتي و ديگران، نظريه هاي متعارض در روابط بين الملل، ترجمه وحيد بزرگي و عليرضا طيب، ص295.
16. - هانس جي. مورگنتا، سياست ميان ملتها، ترجمه حميرا مشيرزاده، ص80.
17. - همان، ص92.
18. - همان، ص79
منبع : محسن قنبری آلانق / بنيادهاي سياسي جنبش صهيونيسم مسيحي و انگاره موعود گرايي
/ انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی / قم :چاپ اول 1388
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}